از فیض نسیمی خوش صد غنچۀ گل وا شد
گلزار پر از گل گشت آفاق مصفّا شد
باد سحری برخاست تا مژده وصل آرد
بلبل به نوا آمد دلداده و شیدا شد
هان موسم رضوان شد عید آمد و عید آمد
خورشید پدید آمد اسرار هویدا شد
از رحمت ربّانی طی شد شب ظلمانی
وان شاهد پنهانی باز آمد و پیدا شد
باغ و چمن و بستان شور دگری بگرفت
رخسار گل نرگس به به که چه زیبا شد
بس تازه عروس گل بر دامن شاخ آمد
دشت و دمن و صحرا مفروش ز دیبا شد
از بادۀ وصل او ساقی می گُلگون زد
تا چشم سیه مستش چون نرگش شهلا شد
قمری به نوا آمد آوای طرب سر داد
از هلهلۀ شادی افلاک فرح زا شد
ای عاشق دلخسته برخیز و تماشا کن
کان شاهد ربّانی چون ماه فریبا شد
ای منتظر رحمت آن پرده نشین آمد
گر طالب دیداری اسباب مهیّا شد
ای دیده به خود باز آ در خواب مرو زین پس
هنگامۀ گل بنگر هنگام تماشا شد
فرخنده بود این یوم بر گوی مبارک باد
کان طایر ربّانی در نغمه و آوا شد
از موهبت رویش گل خنده به بستان زد
سرو چمن از فیضش آزاده و رعنا شد
کی"سرکش" خونین دل از خویش خبر دارد
چون محو تماشای آن یار دلارا شد
شاعر از جناب هوشنگ روحانی "سرکش"
منبع: خورشید در سیاهچال، ص 41 تا 42