به یاد یاران گمشده
مرا که گفت که با دوری تو خو کردم
خدا گواست تُرا هر دم آرزو کردم
بین زبان خموشم که در سراچهء دل
چو شمع سوختم و تَرکِ های و هو کردم
غریو بلبلت ای گل کِشد به رسوائی
من ار که دم نزدم حفظ آبرو کردم
چه نقش داشت جمالش که چون به دیده نشست
دلِ چو آینه را جلوه گاه او کردم
به باغ رفتم اگر من ز بی وفائی نیست
هوای نُکهت آن موی مشکبو کردم
به پا بپای خیالش دوان دوان رفتم
به جستجوی رُخش دیده سو به سو کردم
شمیم پیرهن یوسف از کجا یابم
نداد فایده هر گلبُنی که بو کردم
هُمای عرش بقا بود و من ز نادانی
ز هجر شِکوه چو مرغانِ هرزه گو کردم
شعر از جناب هوشمند فتح اعظم
شعری به یاد اعضای محفل روحانی ملی بهائیان ایران که پس از انقلاب اسلامی، اعضاء آن ربوده شده و به شهادت رسیدند.
مرا که گفت که با دوری تو خو کردم
خدا گواست تُرا هر دم آرزو کردم
بین زبان خموشم که در سراچهء دل
چو شمع سوختم و تَرکِ های و هو کردم
غریو بلبلت ای گل کِشد به رسوائی
من ار که دم نزدم حفظ آبرو کردم
چه نقش داشت جمالش که چون به دیده نشست
دلِ چو آینه را جلوه گاه او کردم
به باغ رفتم اگر من ز بی وفائی نیست
هوای نُکهت آن موی مشکبو کردم
به پا بپای خیالش دوان دوان رفتم
به جستجوی رُخش دیده سو به سو کردم
شمیم پیرهن یوسف از کجا یابم
نداد فایده هر گلبُنی که بو کردم
هُمای عرش بقا بود و من ز نادانی
ز هجر شِکوه چو مرغانِ هرزه گو کردم
شعر از جناب هوشمند فتح اعظم
شعری به یاد اعضای محفل روحانی ملی بهائیان ایران که پس از انقلاب اسلامی، اعضاء آن ربوده شده و به شهادت رسیدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر