دم ز عشق ار می زنی...
ای که گفتی در حریم عشق مجنون وار باش
وصل ما خواهی اگر از مهر ما سرشار باش
دیده و دل را ز هر آلودگی محفوظ دار
خانه چون پاکیزه شده آمادهء دیدار باش
در سحرگاهان که با پیک نسیم صبحدم
بر فراش غفلتت پا می نمهم بیدار باش
در شب یلدای جهل و در خراب آباد کین
روشنی بخش فلک؛ چون ماه پر انوار باش
در تب و تاب این ده روز عمر بی دوام
یاور هر بی کس و داروی هر بیمار باش
تا رها گردی ز چند و چون این دنیای دون
مغتنم دان فرصت و هم صحبت ابرار باش
خاطر موری میازار و دلی غمگین مساز
از جفا بیزار و چون طفلان بی آزار باش
این همه نیک است اما این دل پر آرزو
گویدم: هر چند آسان نیست در پیکار باش
"در میان قعر دریا تخته بندم کرده ای
باز می گویی که دامن تر مکن هشیار باش"
شِکوه اینسان از جبیب " الهام" شایان تو نیست
دم ز عشق ار می زنی، کم گوی و عاشق وار باش
شعر از جناب فرهمند مقبلین (الهام)
ای که گفتی در حریم عشق مجنون وار باش
وصل ما خواهی اگر از مهر ما سرشار باش
دیده و دل را ز هر آلودگی محفوظ دار
خانه چون پاکیزه شده آمادهء دیدار باش
در سحرگاهان که با پیک نسیم صبحدم
بر فراش غفلتت پا می نمهم بیدار باش
در شب یلدای جهل و در خراب آباد کین
روشنی بخش فلک؛ چون ماه پر انوار باش
در تب و تاب این ده روز عمر بی دوام
یاور هر بی کس و داروی هر بیمار باش
تا رها گردی ز چند و چون این دنیای دون
مغتنم دان فرصت و هم صحبت ابرار باش
خاطر موری میازار و دلی غمگین مساز
از جفا بیزار و چون طفلان بی آزار باش
این همه نیک است اما این دل پر آرزو
گویدم: هر چند آسان نیست در پیکار باش
"در میان قعر دریا تخته بندم کرده ای
باز می گویی که دامن تر مکن هشیار باش"
شِکوه اینسان از جبیب " الهام" شایان تو نیست
دم ز عشق ار می زنی، کم گوی و عاشق وار باش
شعر از جناب فرهمند مقبلین (الهام)
منبع: پیام بهائی شماره 284 ص 7
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر