۱۳۸۷-۰۶-۳۰

از رباعیات جناب هوشنگ روحانی (قسمت چهارم)

از رباعیات جناب هوشنگ روحانی (سرکش) (قسمت چهارم)

گر حُبّ جمال دوست شد با تو قرین
در راه طلب بکوش و از پا منشین

انوار پدیدار شد از شمس هدی
هان دیدۀ معرفت تو بگشا و ببین

*******************

خود را به خیال دوست محشور کنید
در خانۀ دل ز مِهر او نور کنید

ای مدعیان پُر ز نیرنگ و ریا
این جامۀ زهد را ز تن دور کنید

*******************

دلدار توئی و زار و دلخسته منم
صیّاد توئی و صید پَر بسته منم

فریاد ز دل که سوختم ز آتش و آه
بیداد توئی و آهِ پیوسته منم

*******************

هر روز که رفت کار دل مشکل شد
وز سیل سرشک خاک عالم گِل شد

در سینۀ تنگ من خداوند بزرگ
آتشکده ای ساخت که نامش دل شد

*******************

دیوانۀ خویش را چنین زار مکن
ما را تو ز عمر خویش بیزار مکن

صد بار مرا کشتی و افسون کردی
این کار خدای را دگر بار مکن

*******************

بیگانه شو از خویش که هشیار شوی
نزدیک تر از خویش به دلدار شوی

گر سینه خود ز غیر او پاک کنی
بیدار شوی محرم اسرار شوی

*******************

جولانگه عشق جای سوز است و گداز
منزلگه یار جای راز است و نیاز

گر بر سر کوی دوست نزدیک شدی
با اشک وضو بساز از بهر نماز

*******************

افسانه مِهر آن پری خوابم کرد
اندیشه وصل دوست بی تابم کرد

من آتش عشق بودم و شعله درد
باران جفای غم فزا آبم کرد

*******************

روز غم و شام انتظار آخر شد
وین محنت و رنج بی شمار آخر شد

هان رقص کنان به گلشن وصل خرام
دوران فراق و هجر یار آخر شد

*******************

گر چشم دلت هست رخ یار ببین
بر روی زمین پرتو انوار ببین

از بستر جهل و خودپرستی به در آی
رخسار فرح فزای دلدار ببین

*******************

شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)

(منبع: خورشید در سیاه چال، موسسه مطبوعات ملی امری، 131 بدیع، صص 115-113)

هیچ نظری موجود نیست: