از رباعیات جناب هوشنگ روحانی (سرکش) (قسمت چهارم)
گر حُبّ جمال دوست شد با تو قرین
در راه طلب بکوش و از پا منشین
انوار پدیدار شد از شمس هدی
هان دیدۀ معرفت تو بگشا و ببین
*******************
خود را به خیال دوست محشور کنید
در خانۀ دل ز مِهر او نور کنید
ای مدعیان پُر ز نیرنگ و ریا
این جامۀ زهد را ز تن دور کنید
*******************
دلدار توئی و زار و دلخسته منم
صیّاد توئی و صید پَر بسته منم
فریاد ز دل که سوختم ز آتش و آه
بیداد توئی و آهِ پیوسته منم
*******************
هر روز که رفت کار دل مشکل شد
وز سیل سرشک خاک عالم گِل شد
در سینۀ تنگ من خداوند بزرگ
آتشکده ای ساخت که نامش دل شد
*******************
دیوانۀ خویش را چنین زار مکن
ما را تو ز عمر خویش بیزار مکن
صد بار مرا کشتی و افسون کردی
این کار خدای را دگر بار مکن
*******************
بیگانه شو از خویش که هشیار شوی
نزدیک تر از خویش به دلدار شوی
گر سینه خود ز غیر او پاک کنی
بیدار شوی محرم اسرار شوی
*******************
جولانگه عشق جای سوز است و گداز
منزلگه یار جای راز است و نیاز
گر بر سر کوی دوست نزدیک شدی
با اشک وضو بساز از بهر نماز
*******************
افسانه مِهر آن پری خوابم کرد
اندیشه وصل دوست بی تابم کرد
من آتش عشق بودم و شعله درد
باران جفای غم فزا آبم کرد
*******************
روز غم و شام انتظار آخر شد
وین محنت و رنج بی شمار آخر شد
هان رقص کنان به گلشن وصل خرام
دوران فراق و هجر یار آخر شد
*******************
گر چشم دلت هست رخ یار ببین
بر روی زمین پرتو انوار ببین
از بستر جهل و خودپرستی به در آی
رخسار فرح فزای دلدار ببین
*******************
شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)
(منبع: خورشید در سیاه چال، موسسه مطبوعات ملی امری، 131 بدیع، صص 115-113)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر