۱۳۸۷-۰۶-۰۸

شهادت حضرت ربّ اعلی نقطۀ اولی، روح ما سواه فدا

شهادت حضرت ربّ اعلی نقطۀ اولی روح ما سواه فدا

بگرفت خورشید جهان تاریک شد ارض و سماء
مبهوت شد مرغ چمن، افتاد از شور و نوا

شعبان به پایان می رسد، اندوه و حِرمان می رسد
دوران هجران می رسد، فریاد از این جور و جفا

رخسار گُل بیرنگ شد، دلها غمین و تنگ شد
هر نغمه بد آهنگ شد، تبریز شد ماتم سرا

آن غنچۀ باغ اِرَم، شد غرق دریای اَلَم
در ناله آمد زین ستم، مظلومِ دشتِ کربلا

او کیست، فخر اِنس و جان، موعود ادیان جهان
او مهدی صاحب زمان، مِرآتِ انوار خدا

بس عالِمان کور دل، واماند پاهاشان به گِل
گشتند محو و مُضمَحِل در پیش آن شمس ضُحیٰ

بس مردم کوتاه بین، کِشتند تخم بغض و کین
گاهی به نام حفظ دین، گاهی به نیرنگ و ریا

چون مژده داد از حقّ و دین، جهل و عداوت شد قرین
شد آن وجود نازنین آماج صد تیر بلا

غرّید سقف آسمان در گریه آمد کهکشان
چون ربّ اعلای جوان آمد به میدان فدا

دیو گنه بیدار شد وان بی گنه بر دار شد
شلیک چندین بار شد پیچید دودی در هوا

بنشست چون دود هوا نامردمِ مردم نما
دیدند آن مظلوم را بنشسته در حال دعا

بار دگر بر دار شد شلیک و آتشبار شد
این بار کار از کار شد واحسرتا واحسرتا

تبریز خون آگین شدی از خون حق رنگین شدی
سر تا به پا ننگین شدی خاکت به سر خونت به پا

دشت و دَمَن بی تاب شد چشم فَلَک پُر آب شد
خون در دل اصحاب شد از تلخی این ماجرا

آن نقطۀ باب و بیان در راه حق شد جان فشان
وقت است تا هفت آسمان بر تن کند رَختِ عَزا

خونخوارگانِ مُرده جان نامردمانِ بدنهان
این ننگ بر دامانتان تا حشر می ماند به جا

ای وای از دست بشر، زین جیره خوار خیره سر
فریاد از این موجود شر، این غول بی شرم و حیا

شوقش چو در قلبم دَمَد آتش به جانم می زند
شورم طنین می افکند در بارگاه کبریا

تا سِرّ عشق آموختی "سرکش" چه زیبا سوختی
سرمایه ای اندوختی صد آفرین صد مرحبا

شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)

(منبع: خورشید در سیاه چال، موسسه مطبوعات ملی امری، 131 بدیع، صص 91-90)

هیچ نظری موجود نیست: