۱۳۸۷-۰۴-۲۴

دُرد صفا

دُرد صفا

آن کس که بدین دیار فنا چشم وفا کرد
او خانۀ خود بر گذر سیل بنا کرد

صیاد اجل در طلب صید و ندانست
آن آهوی بیچاره که در بیشه چرا کرد

آوای وجود تو در این گنبد دوّار
یک چند همان کرد که در کوه صدا کرد

ار برف اَمَل طفل خیال آدمکی ساخت
خورشید زمان زود ورا بی سر و پا کرد

اندیشه چه دارد دل آن عاشق سرمست؟
کاین چاه فنا را ره ایوان بقا کرد

مرغ دیوانه ز هر بند رها ساخت
دست طلب خویش به دامان بها کرد

از روی مهش آنچه جفا دید وفا جست
از جام میش درد چو نوشید صفا کرد

از هجر مکن ناله چو معشوق طبیب است
چون درد عطا کرد لطف دوا کرد

شعر از جناب هوشمند فتح اعظم

هیچ نظری موجود نیست: