۱۳۸۷-۰۴-۲۷

مرز جدایی

مرز جدایی

ایستادم لب مرز
و تماشا کردم
گریهء مرز جدائی ها را



چهرهء پاک زمین
سخت غمناک و حزین


همه مأمور جدائی شده اند
دیده بانی و یکی برج بلند
سیم ها بر سر سیم
نرده ها کهنه و افتاده به خاک
سیم ها لخت و فقیر
سیم ها خسته و پیر
پایه ها زیر فشار، و شده از جان سیر
پایه ای خم شده است
که تحمل بکند پیکر سیم
سیم ها پر خس و خار
و شیاری به سر و صورت خاک
و خطوطی مبهم
همه در کار جدائی ساعی!



بچه های لب مرز
دلشان غمگین است
قلبشان خونین است
پای این خط سیاه
روحشان هست سفید
به سفیدی صفای دم صبح
چه کسی باعث این حزن و جدائی شده است؟



یک وطن بود جهان
و خدا خلق نمود
عالمی عاری از مرز و حصار
خاطر آدم و حوّا نه پریشان نه غمین
و نه بیگانگی و فتنه و کین
کشور خارجی و پرچم بیگانه نبود
ما نبودیم جدا روز نخست
یک وطن بود جهان



مرزها را چه کسی ساخته است؟
چه کسی عامل این تفرقه است؟
آی، ای بیخبران
آی، ای فتنه گران
ای که تاریخ سیاه است چو رنگ دلتان



شرمتان باد از این مرز و حصار
مرزها را بزدائید ز خاک
مرز زائیدهء فکر بشر است
مرزها ننگ بشر
قلبهای همه آزاده دلان بی مرز است



یک وطن بود جهان
ولی افسوس که با دست بشر
خط بیگانگی و مرز عناد
شده ترسیم بر این صفحهء خاک
و به صدها پاره
پاره کردند تن پاک زمین
و زمین سخت غمین



مرزها ناامن اند
آتش مکر و ریا
شعلهء بغض و عناد
عاقبت خواهد سوخت
پیکر عالم را
بشریت به کجا خواهد رفت؟



آرزوی بشر خستهء قرن
آرزوی بشر درمانده
آرزوی بشر خونین دل
آرزوی بشر پای به گِل
زندگی در وطنی بی مرز است
آرزویش چه خوش و شیرین است
اتحاد همهء اهل جهان
وحدت فکر و روان
وحدت خط و زبان
وحدت عالم انسانی و کلّ ادیان
عصر بی مرزی و صلح
فصل بیداری جان



آفرینش هرگز
در دل دفتر خویش
واژهء "مرز" و "جدائی" ننوشت
و کتاب هستی
لفظ "بیگانه" نداشت
و نبود
پرچم سرخ و کبود



در لغت نامهء عالم هرگز
بحثی از فعل "جدا کردن" نیست
و یقین است که این عالم خاک
یک وطن خواهد شد
و به یاری بلوغ عالم
خطِ بد رنگ جدایی ها را
از سر رو روی زمین پاک کنیم
مرز، توهین به مقام بشر است
مرز را باز کنیم
تا نباشد به جهان
پدر از مادر و فرزند، جدا
و مبادا هرگز
که بگویند به ما
بچه های لب مرز
دلشان غمگین است
دلشان غمگین است

شعر از جناب منصور نبیلی

هیچ نظری موجود نیست: