۱۳۸۷-۰۷-۲۷

تیغ دعا

تیغ دعا

از بس که تنها مانده ام، ناز بلا را می کشم
وز بس شدم بی بار و بر، بار جفا را می کشم

هر شب که در غمخانه ام نقش تو آید در نظر
در سینۀ مجروح خود، نقش خدا را می کشم

زخم رقیب و داغ تو، ای وای من، ای وای دل
هم محنت بیگانه و هم آشنا را می کشم

در وادی عشق و جنون یک لحظه راحت نیستم
یا خون دل را می خورم یا خار پا را می کشم

تا نیمه شب هر شب تو را با ناله خواهم از خدا
چون ناله وامانَد ز پا، تیغ دعا را می کشم

بر آتش جانسوز من هرگز کسی آبی نزد
از دردْ می پیچم به خود آه دوا را می کشم

شد قامتم از غم دو تا افتادم افتادم ز پا
از جور نیرنگ و ریا این ماجرا را می کشم

از بند محنت رسته ام با مِهر او پیوسته ام
وز جان و دل بر دوش خود عشق بهاء را می کشم

"سرکش" تو از سوز درون گه ناله کن گه آه کش
من دامن آن دلبر شیرین ادا را می کشم


شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)

منبع: خورشید در سیاه چال، مجموعه اشعار جناب هوشنگ روحانی، ص 56

هیچ نظری موجود نیست: