۱۳۸۷-۰۵-۰۶

باز کن چشم و ببین مظهر زیبائی را!

باز کن چشم و ببین مظهر زیبائی را!

باز کن چشم و ببین مظهر زیبائی را
پاک کن گوش و شنو نغمهء ابهائی را

سوی رضوان و جنان آمده آن جان جهان
کن تماشاگه دل، چشم تماشائی را

جاودان جلوهء جانانه بود هوش را
خیز و در مقدمش افکن، دل شیدائی را

والهان، جمله به رضوان وصالش جمعند
ای ز خود رفته، مبر حسرت تنهائی را!

به شهود آمده از غیب بقا، وجه بها
از توهّم بِرَهان، این سر سودائی را

نغمه پرداز قِدَم نغمهء شادی خواند
ای نی غمزده، دریاب کنون نائی را

جلوه گر معجزهء جود ز سلطان وجود
تا نثار که کُند، گوهر دانائی را؟

خوش سرود از دل شوریده، بهین شاعر ما
حق همین است، سخندانی و شیوائی را

"دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند، چه بود فایده، بینائی را؟"

بی تب و تاب چه سان عاشق صادق ماند؟
ببر از یاد خود "الهام" تن آسائی را

شعر از جناب فرهمند مقبلین (الهام)

منبع: پیام بهائی، شماره 285-286، ص98

هیچ نظری موجود نیست: