گمان باطل
سرها طواف کعبۀ مقصود می کنند
دل ها دعا به بارگه جود می کنند
عشّاق با نثار سر و جان به پای دوست
او را ز خویش راضی و خشنود می کنند
دل بر رضای خالق دل ها نهاده اند
جان را رها ز عالم محدود می کنند
احباب با نوای مناجات خویشتن
هر صبحگاه معجز داوود می کنند
پروانگان ز شعلۀ سوزان عشق شمع
بی اختیار پیکر خود دود می کنند
مرغان باغ هر سحر از شوق وصل گل
ذکر و ثنای حضرت معبود می کنند
آوای وحش و بانگ رسای خروس صبح
هر روز حمد و ثنای حضرت معبود می کنند
جمعی به جای شور و نشاط دو روز عمر
خود را غمین و خسته و مخمود می کنند
در حیرتم ستوده ز برخی که عالماً
درهای دوستی همه مسدود می کنند
شعر از جناب عطاءالله ستوده نیا
منبع: پیام بهائی شماره 249و250، ص 36
سرها طواف کعبۀ مقصود می کنند
دل ها دعا به بارگه جود می کنند
عشّاق با نثار سر و جان به پای دوست
او را ز خویش راضی و خشنود می کنند
دل بر رضای خالق دل ها نهاده اند
جان را رها ز عالم محدود می کنند
احباب با نوای مناجات خویشتن
هر صبحگاه معجز داوود می کنند
پروانگان ز شعلۀ سوزان عشق شمع
بی اختیار پیکر خود دود می کنند
مرغان باغ هر سحر از شوق وصل گل
ذکر و ثنای حضرت معبود می کنند
آوای وحش و بانگ رسای خروس صبح
هر روز حمد و ثنای حضرت معبود می کنند
جمعی به جای شور و نشاط دو روز عمر
خود را غمین و خسته و مخمود می کنند
در حیرتم ستوده ز برخی که عالماً
درهای دوستی همه مسدود می کنند
شعر از جناب عطاءالله ستوده نیا
منبع: پیام بهائی شماره 249و250، ص 36
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر