۱۳۸۷-۰۴-۳۱

شراب وحدت

شراب وحدت

ساقی بیار جامی، از آن می مغانه
مطرب بزن نوایی، با شور عاشقانه

در آرزوی مستی، عمری است در خمارم
در ذوق ِِ پایکوبی، دل می کند بهانه

ته جرعه ای به ما ده، از آن شراب وحدت
تا مست ِ مست گردیم، در عشق آن یگانه

جرثومه های غفلت، با آه سینه سوزیم
سیل سرشک سازیم، از هر مژه روانه

ره نیست مدعی را، در محفل احباء
نامحرمان ندارند، جایی در این میانه

تا آن زمان که خصم است، یاران با وفا را
راهی نباشد او را، در بزم دوستانه

آنکس که روز روشن، گم کرده راه منزل
کِی ره برد به خانه، در ظلمت شبانه

چون تیر عشق دلدار، دل را نمود آماج
با جان قبول کردیم، از دوست این نشانه

تا بذر عشق محبوب، در سینه جای دادیم
از آن نهال اکنون، سر می زند جوانه

گفتیم با غم دوست، در این زمان بسازیم
لیکن نساخت با ما، در این میان زمانه

چندی است کودک دل، از سینه رفته بیرون
هر شب در انتظاریم، برگشت او به خانه

در عشق خوانده بودیم، حرفی ز روی مستی
اما کنون شنیدیم، چندین ورق ترانه

دل از کف ستوده، جانان ربوده امّا
بر جای آن نهاده است، الفاظ شاعرانه

شعر از جناب عطاءالله ستوده نیا

هیچ نظری موجود نیست: