از رباعیات جناب هوشنگ روحانی (سرکش) (قسمت دوم)
در نقص نهایت کمالش بینی
در هجر، حلاوت وصالش بینی
از دیدن غیر دوست ای طالب فیض
گر کور شوی شمس جمالش بینی
*******************
بر مرکب کینه و حسد تا کی و چند
دل پاک کن و دیده آلوده ببند
گر عزّت جاودان تمنّای تو هست
ای دوست تو ذلت کسی را مپسند
*******************
با بودن حق اسیر باطل گشتی
در روز به شام تیره مایل گشتی
بر عرش جلال مستوی شد دلدار
از ذکر نگار از چه غافل گشتی
*******************
اسرار وجود را خدا داند و بس
لوح دل ما نیز هم او خواند و بس
کل را ز تراب خلق فرموده خدای
و البته به خاک بازگرداند و بس
*******************
ای بندۀ بینوا چرا مضطربی
وز آتش نَفْس خویش ملتهبی
یار از پس پرده شد عیان دیده گشا
تا کی به حجاب نفس خود محتجبی
*******************
از گلشن عشق رو به گلخن کردی
در خانۀ غیر دوست مسکن کردی
با آن همه فضل و مرحمت ای غافل
از خانۀ دوست رو به دشمن کردی
*******************
بر مردم نا اهل، زبان باز مکن
بیگانه به سرّ عشق همراز مکن
تا تشنه نبینی سخن از آب مگو
تا سمع نیابی سخن آغاز مکن
*******************
از خاطر آن صنم فراموش شدم
در بزم طرب چو شمع خاموش شدم
من عمر ابد یافته ام دل هشدار
کز جام بقای عشق مدهوش شدم
*******************
بازآ و صفا بده تو این محفل را
با خندۀ مِهر حل کن این مشکل را
گر رایحۀ قدس، تمنّا داری
از شائبه حسد تُهی کن دل را
*******************
وقت طرب و شور و نشاط است مخواب
از درگه دوست لحظه ای روی متاب
گر زندگی ابد تو خواهی ای دل
از جان بگذر به کوی جانان بشتاب
*******************
شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)
(منبع: خورشید در سیاه چال، موسسه مطبوعات ملی امری، 131 بدیع، صص 110-109)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر