از رباعیات جناب هوشنگ روحانی (سرکش) (قسمت اول)
بر مرکبِ نار نفس بی باکی چند
در راه گناه و فتنه چالاکی چند
جهدی کن و بر سرای باقی دل بند
دلبسته این سراچهء خاکی چند
*******************
آنقدر دلم از غم ایّام گرفت
تا مُردم و از مردنم او کام گرفت
این لاله چه بی وفاست کاندر غم من
از خونِ دلم به کام خود جام گرفت
*******************
تا نقش ِ وجود را تو کامل کردی
آتشکده ای را به خطا دل کردی
ای دهر چه گویم که تو در دور طرب
در ساغر ِ من زهر ِ هلاهل کردی
*******************
دل را به غم تو مبتلا می خواهم
من رندِ بلاکشم بلا می خواهم
آئینه زنگاری و تار و کدرم
از حضرتِ کبریا جلا می خواهم
*******************
آماج ِ بلاست این دل سرکش ما
خالیست ز تیر ِ آرزو ترکش ما
ناکامی تو ز باده زائل نشود
این گفت به ما ساقی ساغرکش ما
*******************
انوار خدا روی زمین باز آمد
ای منتظران نور مبین باز آمد
گلزار ز روی غنچه شد خندان روی
هشدار که آن پرده نشین باز آمد
*******************
از صحبتِ اشرار بپرهیز ای دل
با مردم نا اهل میامیز ای دل
دلدار ز رخ پرده برافکند مخواب
هنگامه به پا ساز به پا خیز ای دل
*******************
صهبای بقای وصل را نوش کنید
ایّام فراق را فراموش کنید
این آتش نفس را نه با غیبت خلق
با ذکر عیوبِ خویش خاموش کنید
*******************
از بادهء بی مثال او چشم مپوش
وز خمر بقا بنوش ای صاحبِ هوش
از بهر چه رو به آب فانی کردی
هشدار شرابِ باقی قدس بنوش
*******************
راهی که به حق می رسد آن راهِ دعاست
وان راه همه طراوت و لطف صفاست
اسرار قلوب نزد حق چون روز است
گر سَتر نموده است این فضل خداست
*******************
شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)
(منبع: خورشید در سیاه چال، موسسه مطبوعات ملی امری، 131 بدیع، صص 108-106)
بر مرکبِ نار نفس بی باکی چند
در راه گناه و فتنه چالاکی چند
جهدی کن و بر سرای باقی دل بند
دلبسته این سراچهء خاکی چند
*******************
آنقدر دلم از غم ایّام گرفت
تا مُردم و از مردنم او کام گرفت
این لاله چه بی وفاست کاندر غم من
از خونِ دلم به کام خود جام گرفت
*******************
تا نقش ِ وجود را تو کامل کردی
آتشکده ای را به خطا دل کردی
ای دهر چه گویم که تو در دور طرب
در ساغر ِ من زهر ِ هلاهل کردی
*******************
دل را به غم تو مبتلا می خواهم
من رندِ بلاکشم بلا می خواهم
آئینه زنگاری و تار و کدرم
از حضرتِ کبریا جلا می خواهم
*******************
آماج ِ بلاست این دل سرکش ما
خالیست ز تیر ِ آرزو ترکش ما
ناکامی تو ز باده زائل نشود
این گفت به ما ساقی ساغرکش ما
*******************
انوار خدا روی زمین باز آمد
ای منتظران نور مبین باز آمد
گلزار ز روی غنچه شد خندان روی
هشدار که آن پرده نشین باز آمد
*******************
از صحبتِ اشرار بپرهیز ای دل
با مردم نا اهل میامیز ای دل
دلدار ز رخ پرده برافکند مخواب
هنگامه به پا ساز به پا خیز ای دل
*******************
صهبای بقای وصل را نوش کنید
ایّام فراق را فراموش کنید
این آتش نفس را نه با غیبت خلق
با ذکر عیوبِ خویش خاموش کنید
*******************
از بادهء بی مثال او چشم مپوش
وز خمر بقا بنوش ای صاحبِ هوش
از بهر چه رو به آب فانی کردی
هشدار شرابِ باقی قدس بنوش
*******************
راهی که به حق می رسد آن راهِ دعاست
وان راه همه طراوت و لطف صفاست
اسرار قلوب نزد حق چون روز است
گر سَتر نموده است این فضل خداست
*******************
شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)
(منبع: خورشید در سیاه چال، موسسه مطبوعات ملی امری، 131 بدیع، صص 108-106)
۱ نظر:
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره میترسم !
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها میترسم !
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم
...
به یاد مرحوم حسین پناهی
ارسال یک نظر