۱۳۸۷-۰۶-۰۸

طائِر قُدسی که در پرواز همتائی نداشت

طائِر قُدسی که در پرواز همتائی نداشت

این جوان مولوی بر سر که بود؟
سیّدی از سِبط پیغمبر
و یا پیغمبری از شهر نور
قاصدی از پیش نزدیکی
ولی از راه دور

شال سبزش بر میان
شوکتش تا کهکشان
سَطوَتش، از طلعتش فاش و عیان
رأفتش بی منتهیٰ
حرف او حرف خدا
شهسوار مُلک معنا، مخزن اسرار عشق
کیست او؟ سردار عشق

ساقی بزم الست
جام سرشار از می ِ نابش به دست
قبله گاه مؤمنین و مؤمنات
در کَفَش اِکسیر جان بخش ِ حیات
عصمتش، بالاتر از حدّ بیان
در کلام آتشینش، انسجام و اقتدار
در نگاه مهربانش، انقطاع و انکسار
در تعالیمش فروغ زندگی
سَروَری، در مُنتهای بندگی

* * *

طائفین حول او، بگذشته از نام و نشان
جان به کف، آمادۀ ایثار جان
منجذب بر روی جانان، مشتعل از نار عشق
با مَتاع شوق و ایمان، رفته در بازار عشق
کارشان پیکار با مکر و فریب
والِهانی بی قرار
عاشقانی سخت کوش و بی شکیب

* * *

این جوان مولوی بر سر که بود؟
سیّدی از شهر نور
قاصدی از پیش نزدیکی، ولی از راه دور
انتظار اهل عالم، مُنجی کلّ اُمم
مهدی آخر زمان، خار چشم دشمنان
او تجلّی گاهِ انوار خدا
فاتح ابواب علم و فضل و نور
رهگشای راه های بی عبور
آن حکیم آسمانی، آن سراپا شوق و شور
با کلامی بی تکلّف، با بیانی پر سُرور
مژده داد از لحظۀ میعاد، از قُربِ ظهور
از ظهور دیگری تا نهایت پر شکوه

* * *

این جوان مولوی بر سر که بود؟
سیّدی از شهر نور
قاصدی از شهر نزدیکی، ولی از راه دور
جوهر تقدیس و تقویٰ، آن گُل باغِ اِرَم
بی امان، در زیر تیغ ظلم اصحاب ستم
مورد خشم و خروشِ دَم به دم
سالها در سِجن شد، تبعید شد
تا به جُرم بی گناهی، حق ستائی، راستی
حُکم قتلش لاجَرَم تائید شد

* * *

بیست و هشت ماه شعبان تا میان روز شد
آسمان لرزید، دژخیم سِتم پیروز شد
خطّۀ تبریز از جهل و جنون لبریز گشت
آن وجود آسمانی، آن پرستوی بهار
در بهار زندگلانی، رفت بر بالای دار
آن وجود آسمانی رفت تا مُلک بقا
مرغ روحش آزاد گشت
بال با بال ملائک رفت تا اوج سپهر
بر فراز ماه و مِهر
رفت تا مأوای خویش
در جوار رحمت کُبری، به عرش کبریا
تکیه زد بر جای خویش

* * *

طائر قُدسی که در پرواز، همتائی نداشت
در میان خاکیانِ تیره دل، جائی نداشت


شعر از جناب هوشنگ روحانی (سرکش)

(خوشه هایی از خرمن ادب و هنر، صص 325-324)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

الله ابهي
بسيارزيباست...
راستي لينكت كردم