۱۳۸۷-۰۹-۰۶

آهنگ جدائی

آهنگ جدائی
به مناسبت سالروز صعود حضرت عبدالبهاء

چرا امشب صدا از گنبد حیفا نمی آید؟
چرا دیگر در این ایوان صدای پا نمی آید؟

مگر آن بال و پر بشکسته، آهنگ جدایی کرد
که از نای شبستانش دگر آوا نمی آید؟

مگر رنگ خزان بگرفته گلپوش بهارستان
که بوی سوسن و گل از دل صحرا نمی آید؟

به مصر انتظارش صد هزاران دل، زلیخا شد
مگر آن یوسف زندانی عکّا نمی آید؟

نمی دانم که بر آن شوقیِ عاشق، چه بگذشته
که فریاد دلش زین لیلۀ لیلا نمی آید

چرا آمد، ولی افسرده جان، تنها و بیمار است
چنان از غم که اشک از چشم خون پالا نمی آید

میان اشک و خون می گفت با خود آن شَهِ خوبان
چنین صبر و تحمّل از منِ تنها، نمی آید

به یادش آمد آن حرف جگر سوزش: خداحافظ
نفس تنگ است ای شوقیّ من، فردا نمی آید

ز ما بگذشت امّا بی وفایان، خون دل تا کی؟
مگر بوی وفا از گلخن دنیا نمی آید؟

بگو دیگر چه می خواهید از این ایّوب زندانی؟
جوانی رفت و ما را پای بر اعضا نمی آید

همه عمرم به زنجیر و همه مویم سپید آخر
که جز زخم جفاکاران به کام ما نمی آید

کنون این سینۀ پر خون ندارد کینه ای از کس
خداحافظ که دیگر این نَفَس بالا نمی آید

خدایا جسم و جانم را غبار راه یاران کن
چنین گفت و همان شد کز دلش آوا نمی آید

دلش چون لاله پر خون بود و بر لب داشت لبخندی
دگر داغ جگر سوزی چنینی پیدا نمی آید

کنون خاموش شد شمع وفا آسوده در خواب است
دگر افسانه ای زان غنچۀ لب ها نمی آید

بگو خیلِ یتیمان و گدایانِ سرایش را
که امروز آن شهنشاه کَرَم بخشا نمی آید

هنوز از مادرش آن کودک افلیج می پرسد
مگر امروز دیگر سَروَرم، آقا نمی آید؟

همه دست نیاز امشب به درگاهش برافرازیم
کَرَم فرما که شکر نعمتت ما را نمی آید

دگر بس کن تو "عبدی"، این نوا از مرغ حق آمد
که مدح این چنین شاهی ز دست ما نمی آید


شعر از جناب بهاءالدین محمد عبدی

منبع: کتاب اشک کبوتر، ص 122

هیچ نظری موجود نیست: