۱۳۸۷-۰۴-۳۰

زندگی

زندگی

زندگی یعنی چه؟
خوردن و خفتن و خشم و شهوت؟
یا زراندوزی و کسب لذت؟
نفع خود خواستن است؟
به زر و سیم خود آراستن است؟
کینهء ناس به دل داشتن است؟
پرچم ظلم برافراشتن است؟

زندگی یعنی چه؟
نیک اندیشی و مردم داری؟
یا ریاکاری و خلق آزاری؟
چهره پُر اخم و عبوس؟
یا که لبخند به لب داشتن است؟
بی وفائی و حسد، کبر و غرور؟
یا به دل بذر وفا کاشتن است؟

زندگی یعنی چه؟
گوشه گیری و عبادت کردن؟
خواندن ذکر و زِ اَسلاف روایت کردن؟
با خدا بودن و از خلق خدا؟
یا که خدمت به همه خلق خدا؟
همه همرنگ به خود خوستن است؟
یا پذیرفتن هرکس به همان رنگ که هست؟
زندگی همچو چمن یکرنگ است؟
یا چو یک گلشن رنگارنگ است؟
زندگی جذبه و عشق و کشش است؟
یا که دفع است و گریز است و نفور؟
یا چنان فرش پر از نقش و نگار
که شده بافته از تار و ز پود؟
همه از عشق و محبت به وجود آمده ایم؟
همه در ظل عنایت به سجود آمده ایم؟

زندگی یعنی عشق!
لیک عشقی بری از نفس پرستی و غرور
سینه چون آینه، دل غرق سرور
عشق، انگیزهء برپائی این کیهان است
مایهء زندگی انسان است
قوهء جاذبه درکلّ وجود
هست کامل مشهود
کهکشان های عظیم با کراتی بسیار
یا اتم های صغیر ذرهء بی مقدار
همه در حوزهء خویش در مداری سیّار
همه مجذوب هم اند
همگی طالب و مطلوب هم اند
در طبیعت همه ایثار گرند
همگی بهره ور از یکدگرند
همه خوبند و مفید
چه سیاه و چه سفید
دیدهء ماست که بد می بیند
خار می بیند و گل می چیند
اصل اشیاء همه از عنصرهاست
لیک هر شیء به یک گونه رقم یافته است
دست قدرت به طریقی همه را ساخته است
گر چه در ظاهر امر
کثرت اندر همه عالم به وجود آمده است
لیک در باطن امر،
همه وحدت داریم
همه از حق به وجود آمده ایم
همه از هستی مطلق به وجود آمده ایم
کثرت اندر وحدت
وحدت اندر کثرت

حال ای مستمع پاک سرشت
گر جهانی طلبی خرّم و دلکش چو بهشت
دار این پند "ستوده" در گوش
همچو پیغام سروش:
همگی انسانیم
همه پروردهء یک یزدانیم
همگی بندهء یک سلطانیم
همگی ساکن در یک وطنیم
همه در مجمع یک انجمنیم
مادرِ ما، کرهء ارض بُوَد
مهر او بر دل ما فرض بُوَد
جسم ما جملگی از این خاک است
روحمان از ملکوت پاک است
گر پراکنده به هر بوم و بَریم
هم ز یک مادر و از یک پدریم
عاقبت در سفری دور رَویم
سوی دنیای پر از نور رویم
پس چرا کبر و غرور؟
پس چرا دفع و نفور؟
پس چرا دشمنی و جنگ و شرور؟

شعر از جناب عطاءالله ستوده نیا

هیچ نظری موجود نیست: