۱۳۸۷-۰۹-۱۸

عشق

عشق

چشم بگشا چشم بهر دیدن است
روز دیدار و گه شوریدن است

سینۀ دلدادگان خمخانه وار
از شراب عشق در جوشیدن است

نغمه های عشق بی لفظ و زبان
در جهان در کار جان بخشیدن است

ابر فروردین به گوش کشتزار
رمز عشقش نم نمک باریدن است

قصه خورشید و مهرش بر زمین
گرم کردن سوختن تابیدن است

غنچۀ دلداده رازش با نسیم
سرخ گشتن وا شدن خندیدن است

سرو آزاد و زبان حال او
نرم نرمک در چمن بالیدن است

گفتگوی بید مجنون با نسیم
سر فرود آوردن و لرزیدن است

از نوای عشق پر شد این جهان
خرّم آن کش طاقت بشنیدن است

خرّم آن پایی که اندر بزم عشق
از طرب در وجد و پا کوبیدن است

خرّم آن دستی که اندر باغ عشق
دست اندر کار خوشه چیدن است

خرّم آن سر کاندر این درگاه عشق
بر سر تاج وفا پوشیدن است

خرّم آن عاشق که در میدان عشق
در تمنای به خون غلطیدن است

ای خدا زین عشق محرومم مساز
از تو تائید و ز من کوشیدن است


شعر از جناب هوشمند فتح اعظم

منبع: پیام بهائی، ش 339، فوریه 2008

هیچ نظری موجود نیست: