به مناسبت عید اعظم رضوان
بند دوم بحر طویل جناب ناطق دربارۀ عید اعظم رضوان
مژده ای فرقۀ عشّاق که هنگام وصال است، نه ایّام ملال است. ز اندوه برآیید و سوی عیش گرایید که آن دلبر دلجوی دلارا که نهان بود ز انظار و خفی بود ز افکار و بسی در طلبش جامه دریدند و سحر آه کشیدند و از او نام و نشان هیچ ندیدند و به صد مِهر و وفا از کرم و لطف و صفا پرده بر انداخته از عارض و در دایرۀ جمع شده شمع و به صد جلوه، عیان است و به عاشق، نگران است و هزاران ز محبّان وفادار، سویش رَخت کشیدند و دل از خویش بُریدند و به مقصود رسیدند و کنون مرحلۀ ماست که از جان بشتابیم و رهِ دوست بیابیم و گُل وصل بچینیم و رخ یار ببینیم و در آن بزم نشینیم و به میخانۀ وحدت ز کَفَش جام بنوشیم و در آن روضّ وصل ابدی راه بپوییم و به هم راز بگوییم و از آن نغمۀ جانبخش و ز الحان روانبخش، دلی تازه نماییم و ز دل زنگ دوییّّت بزداییم و درِ صلح و محبّت بگشاییم که خود داده صلا شاه و گدا را.
مژده ای فرقۀ عشّاق که هنگام وصال است، نه ایّام ملال است. ز اندوه برآیید و سوی عیش گرایید که آن دلبر دلجوی دلارا که نهان بود ز انظار و خفی بود ز افکار و بسی در طلبش جامه دریدند و سحر آه کشیدند و از او نام و نشان هیچ ندیدند و به صد مِهر و وفا از کرم و لطف و صفا پرده بر انداخته از عارض و در دایرۀ جمع شده شمع و به صد جلوه، عیان است و به عاشق، نگران است و هزاران ز محبّان وفادار، سویش رَخت کشیدند و دل از خویش بُریدند و به مقصود رسیدند و کنون مرحلۀ ماست که از جان بشتابیم و رهِ دوست بیابیم و گُل وصل بچینیم و رخ یار ببینیم و در آن بزم نشینیم و به میخانۀ وحدت ز کَفَش جام بنوشیم و در آن روضّ وصل ابدی راه بپوییم و به هم راز بگوییم و از آن نغمۀ جانبخش و ز الحان روانبخش، دلی تازه نماییم و ز دل زنگ دوییّّت بزداییم و درِ صلح و محبّت بگشاییم که خود داده صلا شاه و گدا را.
شعر از جناب ناطق
منبع: دیوان ناطق، ص 353
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر